پیوندهای اجتماعی

peikekhavarorg

مقالات پیک خاور

"سردرگمی"
(نگاهی به کنش های سیاسی جاری در ایران)
یک-درآمد:
آنچه این روزها در ایران رخ می دهد، نزد بسیاری موجب سردرگمی به اشکال واندازه های گوناگون شده است. ریشه این سردرگمی ها از سال پنجاه و هفت، و حتی به گونه ای دهه ها پیش از آن، وجود داشته است. البته هیچ نیروی سیاسی اعتراف به سردرگمی نمی کند، زیرا نخستین مشخصه رفتاری هر شخص سردرگم این است که خود را چندان محقّ می داند که نمی تواند حتی متوجّه سردرگمی اش گردد. برای تشخیص سردر گمی باید نظرات را با واقعیات عینی مقابله کرد. وقتی در چنین مقابله ای متوجه تناقض می شوند به جای انتقاد از خود و درست گردانیدن نظرات و مفروضات خود جامعه را به نادانی و انواع خطا متهم می کنند و نیازمند هدایت خود بر می شمارند. و این در حالی است که مرجع سردر گم (اعم از واقعی یا نمایشی) می کوشد توده را نیز با خود همراه سازد.
در اینجا سه نکته شایان ذکر است:
نخست- این که این سردرگمی ها به سود کدام نیروهای اجتماعی ایرانی و جهانی است، و این نیروها چگونه در ایجاد و گسترش آن نقش اساسی دارند، موضوعی است نیازمند به بررسی مستقل و مفصل.
دوم-این که این رخدادها و رفتارهای سیاسی ممکن است بر اساس تز "تئوری توطئه " ظواهر یک برنامه پشت پرده باشند. اما من صرف نظر از صحت و سقم بیش و کم آن در جاهای گوناگون، این تز را به کلّی خارج از بحث حاضر قرار می دهم، و تنها بر اساس آنچه رسماً و آشکارا از سوی انواع نیروهای سیاسی بیان شده است و می شود، و حتی با این فرض که در پشت این ظاهر چیزی خلاف آن ننهفته باشد، و علی رغم اتهاماتی که این گروه ها به دیگران وارد می سازند، از آن ها یاد خواهم کرد.
این نکته نباید ناگفته بماند که در جایی که من تئوری توطئه را، بدون انکارش، از دایره بحث خارج نگه می دارم، آنچه باقی می ماند نه لزوماً ماهیّت و تحلیل رفتار انواع مراجع سیاسی، بلکه کارکرد و اثر نهایی آن بر افکار عمومی در عرصه سخن باقی می ماند، که از دید من بسیار مهم و تعیین کننده است.
سوم- این که در نزد برخی از این گروه های سیاسی دگرگونی های سریع در مواضع و نیز تناقض هایی جدّی در درون مواضع برخی از آنان مشهود است، که من به این نکته نیز نخواهم پرداخت و تنها از آن چه در هر مرجع می تواند وجه اشتراک تلقی شود، و نیز وجوه اشتراک بین این مراجع، یاد خواهم کرد.
این سه نکته گرچه با حذف مثال های روشن و ملموس از بحث می تواند نقصانی جدّی شمارده شود، امّا با توجه به هدف نوشته حاضر هنوز می توان به واقعیات نزدیک شد، بی آن که لزوماً به "مثال عددی" که ممکن است محل مناقشه باشد، و اصل موضوع سردرگمی و دلایلش را کمرنگ سازد، پرداخته شود.
دو-روش:
روش کار بررسی حاضر این است که با رجوع به انقلاب پنجاه و هفت از اینجا آغاز کنم که "انقلاب" چیست و آیا آنچه در آن سال رخداد انقلاب بود یا نه؟ این پرسشی است که هنوز به گستردگی در جریان است و ادامه دارد. پاره ای از پاسخ ها به این پرسش را می توان به قرار ذیل دسته بندی کرد:
یک-آنچه رخ داد انقلاب بود اما بلافاصله پس از پیروزی "دزدیده" شد.
دو-آن انقلاب "اسلامی" بود و از نظر نیل به موازین اسلامی و جاری شدن احکام اسلام پیروزمند بود.
سه-آن انقلاب اهدافی داشت که امروز در بسیاری از حیطه ها از آن به کلّی دور شده ایم ، اما در همین چارچوب قابل دستیابی است.
شاید نگاه های چهارم و پنجمی هم وجود داشته باشد، که به نظر من نهایتاً به یکی از این سه تعبیر و یا ترکیبی از آن ها منتهی می شود.
بدیهی است که با هر یک از این سه تعبیر می توان نه تنها به سه نتیجه، که حتی در بحث در جزئیات به نتایج پر شمار تری از تحلیل آنچه طیّ بیش از چهار دهه رخ داده است، دست یافت. تفاوت آراء درباره هر موضوع ، حتی با شالوده واحد، امری طبیعی است و این همراه با خویشتنداری حتی تا رسیدن به "حقیقت" کاملاً ضروری است.
امّا روندی که مشاهده می کنیم یک روند نه متمرکز سازنده با حرکت به سمت حقیقت، که دم به دم پراکنده کننده است. همین روند تفارق به جای تقارب است که حاصل سردرگمی بوده، خود موجب سردرگمی بیشتر و ژرف تر می گردد، فارغ از این که هر یک از نظرها تا چه اندازه به تمام حقیقت و یا بخش هایی از آن نزدیک باشند و یا اساساً رو به سوی حقیقت داشته باشند، تا در سیاهچاله های کهکشان اندیشه غرق نشوند.
سرانجام این که چرا و چگونه چنین سردرگمی ایجاد شده و بسط یافته است، نیازمند بازبینی همه زمینه های عینی و نگاه انواع گرایش های سیاسی به آن ها است.
در گفتار حاضر به سبب وجود واژه انقلاب که می خواهیم درباره تبعات و نتایجش بیاندیشیم، و من بر این باورم که نگاه به مفهوم این واژه اهمیّت کلیدی در این گفتار دارد، در دو مبحث جداگانه به مفهوم این واژه می پردازم:
نگاهی مبتنی بر سوسیالیسم علمی که انقلاب بهمن را انقلابی ناتمام و دزدیده شده می نامد
نگاه اسلامی که آن را "اسلامی" و موفق در نیل به اهداف اسلامی بر می شمارد.
اگر این دو نگاه در درون خود تناقضات جدّی نداشتند، نه تنها بحث در همین جا پایان می گرفت، که شاید ضرورتی هم برای ورود به آن در میان نبود.
در اینجا از گرایش ناسیونالیست یاد نخواهم کرد، زیرا در طول تاریخ بیست و پنج قرنی تشکیل امپراتوری ایران، تا کنون جمعیت این کشورهمواره مرکّب از اقوام پر شمار بوده است؛ و هرگز و حتی در دوران مدرن هیچگاه تمایلات ناسیونالیستی به مفهوم امروزی اش جز در نوشته ها و سخنرانی های پر آب و تاب از هیچ محمل واقعی و عملی برخوردار نبوده است. ملاحظه نظرات و شعارهای کنونی ناسیونالیست های ایرانی به خوبی این واقعیت را تایید می کند. در این جا از گروه های قومگرا نیز به دلیل بی اثر بودن حضور و رفتارشان، در برابر واقعیت امتزاج کامل اقوام گوناگون در سراسر ایران یاد نخواهم کرد.
سه-باورمندان سوسیالیسم علمی:
در حالی که همه کشورهای سوسیالیستی و احزاب کمونیست جهان و نیز بسیاری از کمونیست های منفرد همواره از آغاز تا کنون از این انقلاب تمجید کرده اند و با حکومت جمهوری اسلامی ایران راه دوستی بی وقفه و پایدار را برگزیده اند، و این روزها این تمایل شدت بسیار بیشتری هم یافته است، در نزد کمونیست های ایران با پنج گرایش روبرو شده ایم:
یک- گرایشی که بدون تمایل به هرگونه تجزیه و تحلیل تازه از شرایط دگرگون شونده، کماکان در مواضع چهل و پنج سال پیش خود متوقف مانده است. این نگرش دربخش هایی از انواع منشعبان از حزب توده ایران و نیز گروه های آنارشیست و انواع چپ و چپ نو، که همگی خود را مارکسیست-لنینیست می نامند، وجه اشتراک دارد.
دو-حزب توده ایران، که از سوی مجامع بین المللی رسماً به عنوان حزب کمونیست ایران شناخته می شود، سال هاست که جمهوری اسلامی ایران را، برخلاف اولیّه ترین اصول ماتریالیسم تاریخی، مجموعه ای "واحد" و "متصلّب" شناخته، در نتیجه بی آن که در شعارهایش که صرفاً معطوف به حذف ولایت فقیه (همان شعار اصلاحطلبان و کارگزاران و ... است) و اخیراً پس از سال ها نه در محتوا که در شکل آن تعدیلی صورت داده است (کاربرد واژه دیکتاتوری به جای ولایت فقیه و حذف واژه از نظر سیاسی بی معنای طرد)، با این شیوه در عمل از خود کاملاً رفع مسئولیت کرده "بی عملی" خود را توجیه می کند.
سه- گروه هایی که دهه هاست با اتّکاء بر تداوم روند "که بر که"، از دو مفهوم واحد و متصلّب فاصله گرفته اند امّا همواره از یک جناح آشکارا غرب گرا و تابع کدخدا در درون حکومت حمایت جدّی، البته با اعوجاجات پر شمار و زود به زود، می کنند. دلیل این اعوجاجات گذشته از فقدان هر شالوده جدی تئوریک، دگرگونی دایمی تاکتیک های آن جناح در سپهر سیاسی ایران است.
چهار-گروههایی منشعب از حزب توده ایران مانند گروه ده مهر که با گونه ای حمایت بیش و کم از جناح مقابل آن جناح غربگرا می کوشند با جدایی از آن وضعیت انجمادی "رفع مسئولیت" به واقعیات موجود نزدیک تر باشند، و به اندرکنش های دایمی جامعه که هرگز انکار پذیر نیست توجه کنند. البته در این آشفته بازار پر هیاهو صدای شان بسیار کمتر شنیده می شود.
پنج-منفردانی مستقل که آزاد از الزام تبعّیت از رهنمودهای سازمانی و حزبی نظرات خود را بیان می کنند و با این فرض که چهره های پنهان و نماینده هریک از گرایش های پیش گفته نباشند، در داخل کشور آزادانه و به گستردگی در زمینه های گوناگون به نشر افکار خود مشغول اند.
البته ناگفته نمی توان گذاشت که ادبیات گروه پنجم بسیار متنوع است و گاه با اندیشه های غیر مارکسیست- لنینیستی مانند چپ، چپ نو، تروتسکیسم، اوروکمونیسم، گرامشیسم، لوکزامبورگیسم و مارکسیسم قرن بیست و یکم و مانند آن و حتی نقل قول هایی از امثال هانا آرنت فاشیست آمیخته شده است.
در شرایطی که ادبیات حتی احزاب و سازمان های دارای عنوان و اسناد مشخصّ از انوع التقاط و تناقض آسیب می بیند، بدیهی است که در ادبیات سیاسی منفردان چنین پدیده ای بسیار رایج تر است، لذا نمی توان درباره آنان "حکمی کلّی" صادر کرد، حتی اگر بسیاری از ادبیات شان درعمل منتهی به جانبداری تمام قد از جناحی گردد که در بند سه از آن یاد شد.
وجه اشتراک این پنج گروه با ابعاد متفاوت در مفهوم انقلاب بوده، همه به گونه ای چنین نتیجه گرفته اند که انقلاب بهمن اسلامی نبوده، بلکه توسط روحانیون "دزدیده" شده و با شکست روبرو گردیده است. اگر گاه گروه کوچکی مانند ده مهر شهامت اشاره ای هرچند کمرنگ به واقعیاتی جز این را از خود نشان دهد، با هجوم بی رحمانه همه جانبه و زشت ترین اتهامات ممکن روبرو می شود.
با شتاب گیری روند تحولات سیاسی در ایران، همه این گروه ها ناگزیر می شوند یا مضمحل گردند و یا از وضعیت "ژله ای" موجود خارج گردند.
در پایان این مبحث ضروری است بر این نکته پافشاری کنم که سردرگمی موجود در جبهه باورمندان به سوسیالیسم علمی، زمانی به پایان می رسد که جامعه، در پی تلاطمات کنونی که در طول چهاردهه گذشته با فراز و فرودهایی ادامه داشته است، و اکنون به نقطه بحرانیِ نبرد آخر و تعیین تکلیف سرنوشت ایران رسیده است، پس از رسیدن به وضعیت تعادلی، سرانجام از حالت متلاطم خارج شود، تا به آرامش، پیشرفت و عدالت (که هیچ یک بی آن دوی دیگر ممکن نیست) نایل شود، و فصلی نو در تاریخ ایران آغاز گردد. اگر باورمندان به سوسیالیسم علمی از هم اکنون نتوانند خود را به این امواج برسانند، و اگر رهبر آن نباشند دست کم برخلافش شنا نکنند، در دریای تاریخ مدفون خواهندشد.
برنده میدان در عرصه افکار عمومی جامعه ایران آن اندیشه ای خواهد بود که خود را به ساحل رسانیده باشد؛ و این هیچ راهی ندارد مگر درک واقعیات از ورای پیش فرض های صلب موجود. تا پیش از این دگردیسی محتوم، نبود هرگونه پیوند و رابطه با طبقه کارگر ودیگر زحمتکشان مستدام خواهد ماند و این به هیچ روی جای شگفتی ندارد.
چهار-باورمندان به انقلاب اسلامی:
نخستین و مهم ترین نقطه ای که می توان آن را وجه اشتراک این باورمندان برشمارد این است که انقلاب بهمن انقلابی اسلامی، در برابر فساد و هرزگی و بی عدالتی های رژیم پیشین بوده است.
روشن است که نگاه دینی در اساس مبتنی بر اخلاق و منبعث از مسئولیت فرد است، و نه جبر تاریخ منبعث از تضادهای طبقاتی. پس شیوه موثر مقابله با فساد و هرزگی و بی عدالتی را در برکنار ساختن مفسدان و هرزگان می داند، و اجرای احکام اسلامی را ضامن حفظ جامعه در برابر فساد و هرزگی و بی عدالتی بر می شمارد.
در اینجا تعریف فساد و هرزگی ابهامی ندارد، امّا میزان ورود ذهن یک متدین به موضوع و نیز تحلیل مصداق های این دو از سوی او می تواند بنا بر دلایل گوناگون، اعمّ از طبقاتی و یا فرهنگی بیش و کم متفاوت باشد. اما به هر روی عامل اصلی "اخلاق" است.
گرایش انقلابی با اشکال و مضامین گوناگون، همواره دست کم در ایران با الهام های شیعی همراه بوده است. در باب آنچه امروز به عنوان "اسلام انقلابی" و از سوی دشمنان "اسلام سیاسی" شناخته می شود، هیچ سندی روشن تر و آگاهی بخش تر از گفته ها و نوشته های رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پیش از دهه چهل تا پایان حیات وی نبوده است.
نکته مهم در این باور این است که موازین اسلامی در کشور به اجرا در آید و انقلاب اسلامی به سراسر جهان صادر گردد. جالب این که شعارهای این انقلاب برای بسیاری از باورمندان به اسلام تا آن اندازه پذیرفتنی و راهگشا بوده است که در بسیاری از کشورهای جهان در کنار جنبش های آزادیبخش ملّی و حتّی در امتزاج با آن از جنبش اسلامی ایران حمایت شده و می شود. زیرا این انقلاب "اسلامی" نشان داد که این نیز راهی برای رستگاری است.
امّا نقطه سردرگمی در اینجا کجاست؟
گذشته از این واقعیت که دیدیم در ایران دست کم پنج مسیر در جاده سوسیالیسم علمی شناخته می شود، که از قضا با مسیر ششم یعنی نگاه احزاب و جنبش های جهانی مشابه کاملاً متفاوت است، در قلمروی اندیشه دینی نیز به دلایلی، گاه مشابه و گاه متفاوت، همین اختلاف نظر و برداشت برقرار است.
نکته اصلی و شالوده این است که اندیشه دینی با اتّکاء بر اخلاق و برشماردن آن به عنوان حلّال همه مشکلات حتّی وجود طبقات اجتماعی (برحسب جایگاه اقتصادی شان) را می پذیرد، امّا مشروط به اخلاق. ناگفته آشکار است که اخلاق خود موضوعی طبقاتی و مشمول شرایط تاریخی دگرگون شونده است، امّا در نگاه دینی، حتی در حد کلّی و شاید تا اندازه ای مبهم، ارجاعاتی به واقعیات عملی دارای معنا وجود دارند. به این معنا که در جمله ای منسوب به امام اول شیعیان از وجود کاخ و کوخ در کنار هم سخن گفته می شود، و در احکام وجوب سفر حج آن سفر مشروط به این می گردد که مومن به کسی بدهی نداشته باشد، و تا زمانی که همسایه ای فقیر دارد و در این راه کمکی به او نکرده است نمی تواند حاجی شود، و بسیاری از احکام و روایات دیگر با همین مضامین ، حتی اگر در عمل به اندازه های گوناگون مرعی شده باشند یا نه. شاید بهترین بازتاب این نگاه، گذشته از کتب فقهی، تقریباً در تمام حکایات گلستان سعدی آمده باشد.
البته چنان که در گفتاری دیگر به تفصیل به آن پرداخته ام، مجتهد شیعه می تواند بنا بر درکی که از شرایط روز دارد، و تسلطش بر مفاهیم قرآنی، تصمیمات درخوری بگیرد که به احکامی تازه و یا دست کم اصلاح و تکمیل احکام موجود منتهی گردند. پس این گونه نیست که در حکومت اسلامی همه مسئولیت حفظ اخلاق بر دوش فرد مومن نهاده شده باشد، که این موضوع جبر و اختیار در حکمت پورسینا سده ها پیش به خوبی بیان شده است. این بدان معناست که رفتار مومنان که، تحت حاکمیت غیر اسلامی، تنها بر عهده خود آنان است، و می توانند بنا بر استنباط و یا منافع شخصی خود هرگونه که بخواهند دست به تعبیر و تفسیر بزنند، تحت حاکمیت اسلامی همه بردوش مومن نهاده نشده است و در عین حال خروج او از حیطه اخلاق محل مواخذه خواهد بود.
شاید این نکته کلید اصلی موفقیّت نظام مبتنی بر ولایت فقیه است. زیرا ولی فقیه به عنوان رهبر جامعه می تواند چنین احکامی را صادر کند که وجه قانونی عام یافته و برای کل جامعه لازم الاجرا خواهد بود، نه این که تنها نظر یک مجتهد باشد که کسانی از وی تقلید کنند و دیگران نه. در جوامع سوسیالیستی نیز حزب طبقه کارگر از چنین موضعی برخوردار است. از همین روست که سرمایه داری هردوی این گونه حکومت ها را دیکتاتوری و توتالیتر می نامد.
اما نقطه سردر گمی مومنان کجاست؟
مومنی که درزمره طبقه اقتصادی حاکم (اکنون سرمایه دار) قرار دارد، پرداخت دیون شرعی و نیز دستگیری از مستمندان در حدّ صدقه اختیاری را کافی شمارده، دیگر مشخصه های کنترل سرمایه چه رسد به حذف آن، و حتی تفاوت ضرایب مالیاتی برحسب حجم درآمد را (که در دولت رفاه مطرح بود) نمی پذیرد و از دید خود خلاف شرع هم مرتکب نشده است.
به این ترتیب بسیاری از احکام و تصمیمات رهبر انقلاب و سپس رهبر کشور، از دید آنان ناپذیرفتنی و حتّی غیر شرعی جلوه می کند. بدیهی است که اینان برای پیشبرد اهداف خود به پشتوانه مردمی برای اثر گذاری بر روند اداره امور کشور نیاز دارند. از این رو در آشکار و نهان رفتارهای عدالت طلبانه را به عنوان رفتارهای خلاف دین تقبیح می کنند، و به زبان های گوناگون که هر یک متناسب با مخاطبان معیّنی هستند توده ها را می فریبند، و مانند اکنون می کوشند آنان را در برابر ولایت فقیه قرار دهند.
واقعیت انکارناپذیر این است که در شرایطی که در مرحله کنونیِ امپریالیسم جهانی شده، تحت حاکمیت شرکت های فراملیّتی و اضمحلال دولت- ملت های بوژوایی، هیچ فرصتی برای ظهور و بقای سرمایه داری ملی باقی نمی گذارد، آنان در هم صدایی و هماهنگی کامل با نظام سرمایه و پیوند همه جانبه اقتصادی- اجتماعی- سیاسی و فرهنگی با آن قرار دارند، و به زبان های گوناگون که هر یک متناسب با مخاطبان خاص هستند توده ها را می فریبند و بر ضد منافع واقعی خودشان تحریک می کنند. آنان از این راه با همه مظاهر حتی بسیار کوچک عدالت اجتماعی در ستیز بی رحمانه اند.
البته اینان برخلاف گروه مقابل هرگز خواست و شعارهای شان را آن گونه که هست بر زبان نمی آورند و با توجه به وضع دشوار اقتصادی و فرهنگی در جامعه، که خود بانی و مسبّب اصلی آن هستند، می کوشند طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان را سرکوب و مضمحل کنند، و به ویژه با اتّکاء بر طبقه متوسطی که از نظر مطامع مالی و به ویژه فرهنگی دست پرورده خود آنان است، به هر شکل ممکن کارشکنی کنند.
از سوی دیگر دولت جدید تنها در موضع دفاعی قرار نداشته اقداماتی را هم به پیش می برد. مثلا در اخبار دیروز آمده بود که مجلس سرانجام لایحه ای را به تصویب رسانید که بر اساس آن به روش بیش از ربع قرنی ویرانگر پیمانکاری تامین نیروی انسانی خاتمه داده می شود. کسانی که با این موضوع آشنا هستند، معنای این اقدام را در برابر استثمار وحشیانه و بی ضابطه کارگران و کارمندان قراردادی و محرومیّت شان از همه حقوق قانونی خود به خوبی درک می کنند.
اما در این بخش، در بین مومنان و انقلاب اسلامی دو نکته قابل تامّل وجود دارد که می تواند به درجه ای از سردرگمی و نگرانی منجر گردد:
یک-اکتفاء به کار فرهنگی صرفاً در حیطه شعائر دینی، بدون ارتباط دادن آن با اقدامات عملی عدالت جویانه، به گونه ای که حتّی شیوه آگاهی رسانی موجود در بسیاری جاها محدود و معیوب است.
دو-عدم برخورد قاطع و ریشه ای با انواع فساد، و مسببّان اصلی اش یعنی سردمداران معترضان، که گرچه بی گمان بر اساس منطق "امکان عملی" رخ می دهد، اما به هر روی از دید توده کارگر و زحمتکش رنج آور است. در عرصه عملی، صبرو تحمّل اینان، به واسطه اعتماد ناشی از باور دینی، نیز به هر حال حدی دارد.
البته دچار این سطحی نگری نمی شویم که امکانات و محدودیت های عملی، و نیز لزوم زمان بندی مناسب در تاکتیک های اجرایی را نادیده گرفته، از مخاطرات حاصل از کنش های موفق اما نامتناسب با ظرفیت های موجود اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بی خبر بمانیم. امّا بازتاب آنچه انجام شده و می شود کافی نیست و هنوز منافذ زیادی برای خرابکاری حریف بازمانده است.
در چنین شرایطی باورمندان به "سوسیالیسم علمی" می توانستند آگاهانه وارد حیطه عمل شوند و از سر واقع بینی و نه پراگماتیسم منفعلانه جانبداری خود از جناح غربگرای آشکارو نهان را به جناح دیگر منتقل کنند.
در آغاز این نوشته تاکید کردم که بحث حاضر به دور از نگاه مبتنی بر تئوری توطئه نوشته می شود. اما آیا دیگرانی جز من حق نخواهند داشت این رفتار را در چنان چارچوبی تفسیر کنند؟
علی مجتهد جابری