صدام بطور علنی در خدمت دشمنان ایران قرار میگیرد
رجوی پرده از چهره بر میدارد و در کنار دشمنان ایران قرار میگیرد
بخش سوم
"مجاهدین خلق" و "مجاهدین انقلاب اسلامی" حد اقل در دو انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی که منجر به شهادت دکتر بهشتی و بیش از 90 تن از انقلابیون طرفدار آیت الله خمینی شد و دفتر نخست وزیری که منجر به شهادت رجایی و باهنر گردید اتحاد عمل و هماهنگی کامل داشتند.


علاوه بر گروه ها و سازمان هایی که انحرافاتشان را در بخش هاى پيشين در مسیر انقلاب برشمردیم نیروی سومی هم در کشور وجود داشتند. آنها حتی قبل از پیروزی انقلاب علیه "آرمانهای انقلاب" فعال شدند، اگرچه بدواً طرفدار براندازی بودند، ولی بعد ها استحاله و تهی کردن انقلاب از درون را به اشتراتژی خود تبدیل کردند.
برحسته ترین شاخصه این گروه، افراطي گری و انقلابی گری کاذب بود. افراطى گری هایی که نه تنها باری از دوش انقلاب بر نمیداشت بلکه چهره ای خشن، خونریز و بی
منطق را از انقلاب ایران به جهان مخابره میکرد.
 نیرویی که نام و نشانی نداشت اما از توان بالایی در نفوذ و تاثیر گذاری بر همه گروه ها و سازمانهای سیاسی و نهادها برخوردار بود. این نیرو اتاق فکرش در انستیتوی تحقیقاتی نیوجرسی و تحت نظارت مرکز تحقیقات استراتژیک ایالات متحده امریکا مستقر بود که با همکاری تمام نیروهای ضد انقلاب ایران اداره میشد.
حجاریان و محسن سازگارا  در روز ۲۱بهمن ماه ۵۷ با استفاده از موقعیت در میان آشوبهای خیابانی به اداره سوم و هفتم ساواک (که  پرونده های صهیونیست های فعال در ایران آنجا نگاهداری میشد) رفتند و با نقاب انقلابیگری آن دو مرکز را با کلیه پرونده ها به اتش کشیدند. در ادامه نقش این دو فرد را در انفجار دفتر نخست وزیری و مقر حزب جمهوری اسلامی  بیشتر بررسی خواهیم کرد.
با سخنرانی آیت الله خمینی در بهشت زهرا عملاً  ماهیت اندیشه انقلابی و ضد امپریالیستی بنیانگذار جمهوری اسلامی و هواداران نزدیک او برای امپریالیسم روشن شد و همانطور که قبلاً نوشتیم این تنها حزب توده ایران بود که این زیربنای فکری را در قالب "خط امام" سرلوحه دفاع جانانه و تمام عیار از خط ایشان قرار داد.
تنها نیروهای طرفدار انفلاب نبودند که پی به ماهیت مترقی و انقلابی آیت الله بردند بلکه پسمانده های نطام گذشته وهمین نیروی سوم منسجم نشده و حاضر در صحنه  نیز بخوبی اگاه شدند. به جرات میتوان گفت نطفه اصلی این نیروی سوم که بسرعت بشکل ستون پنجم امپریالیسم فعال شد در بخش ارتجاعی حوزه، موتلفه و سازمانی خلق الساعه ای بنام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت. این نیرو بسرعت توانست روابطی پنهان با "سازمان مجاهدین خلق" نیز بر قرار کند و عناصر بازمانده ساواک را سامان دهد.
نقش اصلی موتلفه در میان این نیرو ممانعت و جلوگیری از تغییر ساختار سیستم اقتصادی سرمایه داری وابسته بود. نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعنوان بنیانگذار وزارت اطلاعات و مبارزه با منافقین(مجاهدین خلق) در محدود کردن فعاليت هاى احزاب رادیکال تعریف شد. بخش دیگر که عمدتاً از پادوهای بازار بزرگ  تهران بودند و در مساجد تحت نظارت پیش نمازهای قبل از انقلاب در شکل فالانژهای افراطی مذهبی در کمیته ها فعال شدند، تا با برخورد خشونت آمیز و تظاهر به روبنای ارتجاعی از اسلام، ملت انقلابی را مآیوس کرده و از انقلاب جدا کنند. آخرین گروه، بخش فرهنگی-ایدئوژیک نیروی سوم را تشکیل میداند. افرادی همچون اکبر گنجی، حجاریان، محسن سازگارا، حسین حاج فرج الله دباغ معروف به عبدالکریم سروش آنها را اداره میکردند.
سروش و علی شریعتمداری وزير ارشاد سابق و مسئول پاکسازی های اساتید دانشگاه ها، بخش رسانه ای نیروی سوم را اداره میکردند.  هدف آنها تبلیغات منفی در باره سوسیالیسم علمی و عليه اتحاد شوروی بود. این گروه بسرعت توانستند بکمک قطب زاده رئیس رادیو تلویریون وقت با تبلیغات بی وقفه مسیر شعار های انقلاب را از "مرگ بر امریکا" به "مرگ بر شوروی" منحرف کننند.
برخوردهای خیابانی با زنان و مردان تحت عنوان مبارزه با بی حجابی وظیفه گروه دیگر نیروی سوم بود. این روند که زیر نظر ارتجاعی ترین بخشهای حوزه اداره میشد تا امروز هم تداوم دارد. گروه دیگر سازمان مجاهدین خلق بود. نیروهای مخفی این سازمان بظاهر در مخالفت ولی عملا در خدمت این گروه های یاد شده قرار داشتند و نیروهای علنی این سازمان زمینه را برای حضور یک برخورد نظامی خشن علیه انقلاب آماده میکردند.
در عين حال سازمان مجاهدين خلق دارای سابقه درخشانى نيز بود كه از نيروهاى انقلابى شريف تشكيل دهنده اش به آنها به ارث رسیده بود.   
 این سازمان به همان نسبت که زادگاه آثارش در موتلفه بود، روابطی دیگر هم بطور موازی با این هیئت برقرار کرده بود. امروز اسناد نشان میدهند اين دو سازمان بظاهر دشمن، "مجاهدین خلق" و "مجاهدین انقلاب اسلامی" حد اقل در دو انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی که منجر به شهادت دکتر بهشتی و بیش از 90 تن از انقلابیون طرفدار آیت الله خمینی شد و دفتر نخست وزیری که منجر به شهادت رجایی و باهنر گردید اتحاد عمل و هماهنگی کامل داشتند.البته باید ترور ناموفق آیت الله خامنه ای رهبر خردمند امروز کشور را به آن ترور ها اضافه کرد. مجموعه این تشکیلات از طریق باندی سازماندهی میشد که امروز بسیار گسترده است و به حلقه نیاوران معروف شده است. 
بحران های طبیعی ناشی از انقلاب و فروپاشی نظام گذشته، سهم خواهی های گروهها، ترورهای متعدد، نا امنی سیاسی برای حضور نیروهای صدیق انقلاب، ترور نزدیکترین، صالح ترین و صادق ترین نزدیکان آیت الله خمینی و مشکلات قومی در ایران، همه وهمه توسط امپریالیسم دامن زده میشد. حرب توده ایران توطئه عراق برای حمله به ایران و ملاقات توطئه أميز بختیار با مقامات عراقى و.... را افشاء و به اطلاع آیت الله خمینی  مى رساند.که باعث نگرانى بیشتر نیروی نفوذی می شد و اقدامات ضد انقلابى آنها را شدت مى بخشيد.


bottom
به جرات میتوان گفت توطئه علیه حزب توده ایران بدلیل همین افشاگریها علیه نیروهای نفوذی بود. توطئه ای پیچیده ،برنامه ریزی شده در سیاه ترین سازمانهای اطلاعاتی غرب اپآنهم بکمک کوزیکچین جاسوس نفوذی بریتانیایی در کا گ ب و با همکاری  موتلفه.
باید دانست که علی رغم هم راستایی الیت های پنهان و مخرب ، اهداف آنها در مسیرهای متفاوت و منافع متفاوت تعریف میشد و گهگاه به برخوردهاى شدید و در بعضی موارد  تا حد ترور هم  پیش میرفت.
تقریبا بخش وسیعی از  ۱۸۰۰۰ ترور صورت گرفته توسط گروه رجوی که در داخل کشور انجام گرفت کور بود و اهداف مشخصی نداشت. عموما افراد ساده ولی طرفدار انقلاب را هدف میگرفت ولی معدود ترورهایی هم هدفمند صورت میگرفت که بیانگر عدم منافع مشترک الیت های ذکر شده بود.
«این "عدم هماهنگی" تنها بعد از دستگیری اعضای حزب توده ایران و رفع خطر از آمدن  پنهانی مک فارلین به ایران ادامه داشت و بعد از ان  سفر  بود که شاهد نوعی یکپارچگی حول اهداف دراز مدت این نیروی نفوذی هستیم.»
بخش دیگر اما ورود عناصر مستقیم موتلفه بدرون انقلاب بود که عامل اش فضای بلبشویی بود که ترورهای بی وقفه سکت رجوی و جوسازی سازمانهایی مانند چریکهای فدایی خلق، پیکار، و...ایحاد کرده بودند که  با عدم درک درست از شرایط انقلاب ایجاد کردند.
این دو چهره شاید معروفترین چهره های موتلفه بودند که نقشی حساس ولی پایدار را از حضور موتلفه در بدنه انقلاب بازی کردند:
یکم...حبیبالله عسگر اولادی مسلمان
دوم....اسدالله لاجوردی
....
پی نوشت
بر ما نیست که استدلال کنیم چه کسی جاسوس بود و چه کسانی نفوذی  ولی این حزب توده ایران بود که توانست بدلیل ارتباط  با احزاب برادر و بخصوص گزارشات اتحاد جماهیر شوروی تعدادی از این خیانتها و خیانتکاران را شناسایی کند.
طبیعی بود که گزارشات حزب توده شاخک های نهاد نفوذ را علیه حزب بشوراند و حزب را متهم به جاسوسی کند.
..ولی این کدام ابلهی است که بپذیرد بلوک بزرگی همچون بلوک شرق و سازمانی همچون گا گ ب  بخواهد از طربق حزبی که از چند تن فرد مسن و زندانی شکنجه شده رژیم گذشته که عیان و برملا در کشور تحت نام حزبی مارکسیست لنینیست فعال بودند بعنوان جاسوس استفاده کند. 
این تبلیغات  شاید برای تحریک عوام و نیروهای انقلابی ساده دل انروز قابل پذیرش بود ولی امروز که نیروهای انقلابی کشور با حشد الشعبی، فاطمیون، زینبیون و حزب الله روابط برادرانه دارند بخوبی میدانند که باور آنروزشان چقدر کودکانه بوده.
اگر چه آیت الله خمینی گزارش هاشمی رفسنجانی علیه حزب توده ايران و اتهام کودتا توسط چند پیر مرد را بدرستی خنده اور و مسخره خواندند ولی همین بهانه ساده ولی با پشتوانه وسیع  درآنروز بکمک همین نیروی سوم نفوذی امد. 
ادامه دارد
بهلول